کمپین عاشقان حضرت رسول (ص) در سراسر دنیا

  اولین شهید روستا

 

 

 

 

سیروس گنجی تهرانی 

پدرش را در کودکی از دست داده بود و تحت کفالت برادر بزرگترش در تهران زندگی می‌کرد. در اواسط دوره دبیرستان به بازار کار روی آورد. برای انجام خدمت سربازی به جبهه رفت و در مرزهای غربی کشور به خدمت مشغول شد. سیروس گنجه تهرانی (مشهور به سیروس گنجی) را می‌گویم. او متولد سال 1345 بود در حین خدمت سربازی از ناحیه هر دو پا مجروح شد و عجیب بود که پس از چند سال دوری وقتی از مرخصی جبهه به روستا آمدم او را در حالی که دو عصا در دست داشت دیدم. مرا به اسم برادرم«سلام آقا محسن»  اما با صمیمیت تمام در آغوش گرفت. از حال و روزش پرسیدم. راضی و خشنود بود گویی ایام کاملاً به کام اوست. نه از خدمت شکوه‌ای و نه از دوره ی سربازی گله ای! این رضا و خشنودی آنگاه برای دیگران ثابت شد ـ و برای شما خوانندگان ثابت می‌شود که بدانید او مرخصی استعلاجی سه ماهه ی خویش را دو ماهه ناتمام گذاشت و دوباره به خدمت بازگشت. همین جراحت کافی بود که برای همیشه به دلیل جانبازی پایان خدمت بگیرد و عمری را به سبک و رسم ما آسوده باشد!! ولی با شوق پرواز، عصای تعلق را دور انداخت و بر بال های ملائک نشست. در جبهه بوکان در پایگاه عیسی کندی در حمله ضد انقلاب در تاریخ .7/10/64 به درجه ی رفیع شهادت نایل آمد. امروز کدام سرباز است که غبطه او را نخورد؟! با خبر شهادت سیروس آه از نهاد مردم روستا برآمد و در تشییع جنازه با شکوه او مردم روستا تفاوت اولین مرگ عزت مندانه را با مرگ های معمولی و در بستر، تجربه کردند.

در نزدیکی مزارش در حیاط حسینیه روستای ترا، در ایام تاسوعای حسینی، یکی از اهالی روستای آخا در میان جمعی که من هم حاضر بودم گفت: «کریمخان گنجی ـ منظورش پدر شهید سیروش بود ـ مرد کریمی بود، دریا دل، گرم و سفره اش باز ...» برای من که مرگ مرحوم کریم خان اولین مرگی بود که از دوره کودکی به خاطر سپرده بودم، اولین شناخت ماورایی از این مرحوم نیز بود که از زبان دیگران می‌شنیدم. و این گفته را بارها برای برادران شهید سیروس نقل کردم و در حیرتم که بین اولین مرگ معمولی پدر که مرا از کودکی وحشت زده کرده بود، با اولین مرگ شیرین و انتخابی پسر که انسان دوست داشت با تمام اشتیاق به همراه شهید در کنار قبرش بخوابد، چه رابطه‌ای وجود دارد؟